اینجا ایران است...
حاکمش نائب امام زمان است...
و پاک ترین رهبر جهان است...
قدرت جوانانش کابوس اهریمنان است...
اینجا کمی اجناس گران است...
چونکه تحریم دشمنان است...
اما ایرانی...
صبور و قهرمان است...
هدف ما از زندگی نان نیست...
حفظ ایمان است...
زندگی همیشه امتحان است...
کسی قبول است که در خط شهیدان است...
در مدرسه، که جای تعلیم و ادب هست ... آقا ز من پرسید: بابایت چه کاره است ؟؟ گفتم که بابام، بهترین بابای دنیاست ... گفتا که این هفته "پدر" موضوع انشاست ...
با ناله و با گریه و هاها نوشتم ... در گوشه ای با خون دل،انشا نوشتم ... آقا بدان، بابای من همتا ندارد ... بابای من، یک دست و هم یک پا ندارد ... جانبازی بابای من بی تابیم شد ... در سینه خس خس های او لالاییم شد ...
عکسی که می بینید، در روزهای اول جنگ و در یکی از شهرهای جنگ زده( آبادان) گرفته شده است. مدرسه ای مورد اصابت آتش متجاوزین قرار گرفته و ویران شده است و بچه ها دیگر کلاس ندارند. اما به کوری چشم دشمن، کلاس درس تعطیل شدنی نیست. در یکی از کوچه های شهر، بچه ها و آقا معلم، روی چند تکه پتو، کلاس درس را برقرار می کنند. پاسداری هم در جمعشان حاضر می شود که امنیت بچه ها را در برابر نفوذی های دشمن حفظ کند.
و این گونه است که یک ملت، اقتدار روحی خود را به رخ دشمن می کشد.