قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. مثل همیشه دوستان با هم سر وقت رسیدند.
لبخند حک شده مقابل چشم دوستان تمامی نداشت. او چند سالی بود که فقط به دوستان لبخند میزد اما حرف نه!
رفقا رسیدند و هرکدام کنار دوستشان جای گرفتند. همه چشم دوخته بودند به همان لبخند قدیمی! آن لبخندی که سی سال بود که تمامی نداشت...
آری، مهمانی تمام شد و دوستان قبر شهید را بوسیدند و رفتند...
تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 12:12 صبح | نویسنده : حسن رضاترابی | نظرات ()
هجوانان عزیز،خدا را شکر کنید که شما را از دوران حاکمیت خود بهرمند ساخته و جوانی شما را در چنین دورانی قرار داده است.از این
سرمایه عظیم یعنی جوانی برای خودسازی علمی و فکری و روحی و جسمی استفاده کنید و مگذارید حتی یک ساعت از این بهار زندگی به هدر رود و صرف غفلت و لهو شود .اراده خود را تقویت کنید.با قرآن و عبادت و دعا و کتاب انس داشته باشید،ورزش روحی و جسمی را هم فرآموش نکنید. و این را به همه جوانان مومن بگویید
تاریخ : دوشنبه 92/10/16 | 10:55 عصر | نویسنده : حسن رضاترابی | نظرات ()
تاریخ : دوشنبه 92/10/16 | 9:44 عصر | نویسنده : حسن رضاترابی | نظرات ()